چرا به یکباره از من میگریزی...
می روی در تاريکی کوچه ها گم می شوی...
ای بانوی شعرهایم...و ای نفس های بیقرارم...
اگر هرشب...اینگونه رهایم کنی...اگر هر دم...نگاهت را از من برگردانی...
من با این دل شکسته...و با این چشمان پریشان...
دیگر برای که شعر بگویم...و برای که غزل هایم را شبانه بخوانم...
این بار که آمدی...کمی تامل کن...نگران نباش...فقط نگاهت می کنم...